به تازگی.
رقص عقربه ها روی ساعت
مانند رقص مرگ عقرب شده استـــ.. .
هر حرکت ثانیه ها
نیش درد ناکی از فراموشی توستـــ.. .
@ipaaeez
به تازگی.
رقص عقربه ها روی ساعت
مانند رقص مرگ عقرب شده استـــ.. .
هر حرکت ثانیه ها
نیش درد ناکی از فراموشی توستـــ.. .
@ipaaeez
تو همانی؟!
که میخواستی بمانی؟
گرد و خاک این جاده از گامهای توست؟
.
بگمانم چیزی را درونم جا گذاشته ای..
که چشمم از جاده و سیگار از دستم نمی افتند!
چقدر سرم درد می کند
چقدر دلم غم دارد
چقدر حالم گرفته
روحم رنجیده
گوشهایم
از شنیدن صدای
پوچ آدمهای تکراری
بی تحمل و گریزان شده
چقدر انتظارت..نه دیگریادم نمیآیدت توهم چون آنها..
چقدر دلم یک مرگ آرام پس از یک قهوه ی تلخ میخواهد
شاید بفهمند کامم تلخ بود از این آدمها و دنیایشان.. اما اگر بفهمند... اگر..
به ماه که فکر میکنم یاد ماهی می افتم..
دقیقن همان ماهی که برای آخرین بار دیدمت و گفت تو چه ماهی.. .
سریع پرسیدم چه ماهم؟
گفت نه تو چه ماهی.. .
گفتم تو چه ماهی حقوق میدن؟
نه ساکت بمون.. تو چه ماهی.. .
اخه مگه بار دارم؟ o_O
یکی از ماهیتابه های در دستش را بسمتم پرتاب کرد..
و من همچنان که بیهوش میشدم میشنیدم...
"خوبه کمک بزرگی کردی.. دیگه خودش مشخص شد تو چه ماهیتابه ای...!"
"این پست را جدی نگیرید، منباب چیزی که باب نبود..!)
گذشته ام....تو همانی؟
که میخواستم
تا ابد بمانی..؟
نه، چه شباهت غم انگیز غریبیستـــ.. .!
آنقدر بزرگ شده ای که دیگر در برابرت کوچک شده ام.
حق داری نبینی ام..
بخاطر نیاری ام..
نشناسی ام..
این خصلت ما آدمهاست که کودکی هایمان و هرچه در آن بود، بخورد زمان و فراموشی رود..
جای دست سنگین پس زدنش به سینه و قلبم شوک سنگینی تحمیل کرده
که تنفس را سختــ...تر از قبل کرده..
اما همچنان پشت دیگ ایستاده، آش پشت پا برایم هم میزند.. .
پس از ۱۳ سال گویا نحسی اش مارا گرفت! -_-
پس از ۱۳سال آزگار و سوختن و ساختن با تمام داشتن(نداری) و نداری(کمبودها!) و تحمل آن سرویس دهنده ی وزین بیکباره امده و دیدیم بلاگمان را با تمام خاطراتمام و قالبش یکجا سرویس کرده درحالی که برایمان به اشتباه بعنوان سیروس دهنده جاافتاده بود نه سرویس کننده..! :|
لذا چنین شد که پس از کشهای و قوسدار فراوان با خود به ناچار ۱۳ بدر شده..
آن پاییز با تمام خاطرات خوبش با اتفاقات بدی تمام شد و آخرین برگش به خاک سیاه نشستــ.. .